جدول جو
جدول جو

معنی گشاده دست - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده دست
سخی، جوانمرد، مسلط
تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
فرهنگ فارسی عمید
گشاده دست
(گُ دَ / دِ دَ)
جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. (دستور اللغه) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان) ، نافذالامر. مبسوطالید:
گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی
گشاده دست شوی چون گشاده داری در.
رضی الدین نیشابوری
لغت نامه دهخدا
گشاده دست
جوانمرد سخی، مسلط نافذ امر مبسوط الید
تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده دست
((دَ))
بخشنده، جوانمرد
تصویری از گشاده دست
تصویر گشاده دست
فرهنگ فارسی معین
گشاده دست
باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم
متضاد: خسیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشاده دستی
تصویر گشاده دستی
جوانمردی، سخاوت
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ سَ)
بی حجاب. سرباز. روی گشاده:
گشاده سر کنیزان و غلامان
چو سروی در میان شیرین خرامان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
آشکارایی. ولنگ و وازی:
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دِ)
دلباز. مبسوط:
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.
فردوسی.
، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.
فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.
فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.
فردوسی.
، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر:
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دَ)
کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم). کف دست. (شمس اللغات) :
تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست
شد کبود از شانۀ دست آینۀ زانوی من.
خاقانی.
در بیت ذیل بمعنی فوق و هم بمعنی استخوان کتف و دوش آمده است:
ور مرا آینه در شانۀ دست آید من
نقش عنقای سخن ران به خراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
عمل گشاده دست. سخاوت. رجوع به گشاده دست و گشاده و گشاده شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشاده در
تصویر گشاده در
آنکه در خانه اش بروی مردم باز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
دارای سعه صدر، بشاش شادمان، جوانمرد سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده سر
تصویر گشاده سر
روباز بی حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دلی
تصویر گشاده دلی
سعه صدر، بشاشت شادمانی، جوانمردی سخاوت
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردیسخاوت. یا با گشاده دستی. سخاوتمندانه: برای دلجویی بچه با گشاده دستی تمام و بدون چانه زدن از خرازی فروشی چند قلم اسباب بازی... خرید، تسلط نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار
باز بودن در خانه شخصی بروی مردم، آشکاری وضوح: مرا چه زهره و یارای این سخن باشد ک گزاف لافی گفتم بدین شاده دری. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
((~. دِ))
بشاش، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین